1401/07/30 10:40 PM - یک سال قبل
اجازه دهید فرض کنیم می خواهید یک تیم بسکتبال تشکیل دهید. باید همین الان اعتراف کنم که من به عنوان نویسنده این مطلب طرفدار پرشور این ورزش نیستم. اما به اندازه کافی اطلاع دارم که در این بازی موقعیت های مختلف معمولا به مجموعه مهارت های متفاوتی نیاز دارند.
به عنوان مثال، چون ریباند کردن برای موفقیت یک تیم مهم است، مربی احتمالا بلندقدترین بازیکنان را نزدیک به حلقه قرار خواهد داد. از طرفی کسانی که در حمل توپ بیشترین چابکی را دارند و معمولا کوتاه قدتر و سریع تر هستند، وظیفه دارند توپ را در زمین به گردش در آورند.
به نظر من مثال بالا، توصیف خوبی از شیوه ای بود که باید اکثر تیم های کاری تشکیل شوند. پس از شناسایی وظایف خاصی که باید تکمیل شوند، شما دنبال افرادی می گردید که به بهترین شکل مناسب انجام آن وظیفه هستند.
بدون تردید، نحوه عمل و ماموریت تیم های مختلف متفاوت است. تیمی از مهندسان که موتور جت را طراحی می کنند، عملکردی کاملا متفاوت با تیمی از متخصصان نیروی انسانی دارند که در تلاش هستند چطور به بهترین شکل کارمندان را استخدام کنند و آن ها را در شرکت نگه دارند.
در هر دوی این تیم ها به خاطر مهارت ها و ماموریت مورد نیاز، شما همچنین متوجه برتری بعضی از تیپ ها و در جایگاه پایین تر قرار گرفتن سایرین خواهید شد. اما موفق ترین تیم ها آن هایی هستند که می توانند از استعدادهای متنوع اعضای تیم خود بهره ببرند.
قبل از شروع مطلب، اگر هنوز از شخصیت خود مطلع نیستید، می توانید در تست شخصیت شناسی MBTI تست و تایپ شرکت کنید که کامل ترین تست شخصیت شناسی مایرز بریگز است.
چندین سال قبل من مشاور تیم مالی یک شرکت بزرگ بیمه بودم. این تیم 9 نفره از افراد موفقی تشکیل شده بود که توانسته بودند با موفقیت به رده های بالای شرکت برسند. چیزی که فورا مشخص شد این بود که هشت نفر از این افراد (طبق تست شخصیت شناسی MBTI) تیپ متفکر بودند و تنها یکی از آن ها تیپ احساسی بود.
از طرفی هفت نفر از اعضای تیم حسی و تنها دو نفر از آن ها شهودی بودند. جای تعجب ندارند که فقط یک نفر تیپ شهودی – احساسی را داشت و از قضا او تنها خانم داخل تیم بود.
طبق تجربه من، بهترین تصمیم ها زمانی نتیجه بخش هستند که تمام ویژگی های پایه هر 4 تیپ رسیدگی شود که اغلب این کار با پرسیدن سوال های صحیح شروع خواهد شد.
افراد با تیپ حسی می خواهند بدانند که: چه مشکل خاصی را سعی داریم حل کنیم و اهداف قطعی ما چه چیزهایی هستند؟ چه منابعی داریم؟ در گذشته چه چیزهایی انجام شده است که می توانیم حالا استفاده کرده یا تکمیل کنیم؟ دقیقا چه محصول یا نتیجه ای قابل تحویل است و زمان آن کی خواهد بود؟
افراد با تیپ شهودی می خواهند بدانند که: آیا برای حل این مشکل راه بهتر و جدیدی وجود دارد؟ چه مزایای استراتژیکی می توانیم به دست آوریم؟ در یک چشم انداز وسیع تر، کاری که الان انجام می دهیم چه تاثیری روی آینده دارد؟
افراد با تیپ متفکر یا منطقی می خواهند تمام گزینه های موجود را از نظر منطقی بررسی کنند، از روی عقل تمام مزایا و معایب را بسنجند و می خواهند بدانند که آیا تصمیم های فعلی و برنامه ها در راستای تصمیم ها و برنامه های قبلی است؟
از طرفی افراد احساسی نگران این موضوع هستند که: چطور تصمیم های ما روی سایرین، یعنی مشتریان، کارمندان و همکاران تاثیر خواهد گذاشت؟ آیا این تصمیم ها در راستای ماموریت ما است؟ آیا شخصیتی را که هستیم منعکس می کند یا خودمان را به چه کسی نشان می دهیم؟ آیا تاثیر مثبتی دارد؟
به مثال مشاوره شرکت بیمه برگردیم. تمام 9 اعضای تیم در حوزه خود کاملا توانمند بودند. اما فکر می کنید چه کسی با ارزش ترین عضو تیم خواهد بود؟ به نظر من، خانم با تیپ شهودی – قضاوتی. چرا؟ چون او دیدگاهی را مطرح کرد که سایرین نداشتند، دیدگاهی که کاملا برای دستیابی به اهداف تیم به بهترین شکل، لازم بود.
به نظر من لغت «کاملا ضروری» اغراق است. چون می توان گفت که هیچ کس کاملا ضروری نیست و بنابراین اجازه دهید آن را به «ارزشمندترین» تغییر دهیم. اگر کارل یونگ پدر تیپ شناسی شخصیتی بود، ایزابل مایرز پس یقینا مادر آن بوده است.
من دوست دارم اینطوری فکر کنم که یونگ این مدل بسیار غنی را ایجاد کرد و خود او فردی باهوش اما کاملا پیچیده بود. ایزابل در توسعه سیستم شخصیت شناسی مایرز بریگز به همراه مادر خود، تلاش های یونگ را در اختیار سایر افراد قرار داد.
ایزابل از طریق کتاب خارق العاده خود به اسم «Gifts Differing» جهان را با اصطلاح «تیپ» آشنا کرد. این عنوان به صورت آشکار ارزش درک تیپ را نشان می دهد، یعنی هر کدام از ما نقاط قوت طبیعی و ذاتی داریم که باعث می شوند فردی باارزش و بی همتا باشیم.
از طرفی زمانی به بیشترین سطح از موفقیت و رضایت می رسیم که بتوانیم این استعدادهای مرتبط با تیپ خود را شناسایی کرده و از آن ها استفاده کنیم.
یکی از جنبه های متعدد مدل تیپ شخصیتی که آن را بسیار ارزشمند می کند و باعث محبوبیت بسیار و ماندگاری و کاربردپذیری بلند مدت آن شده، این است که سلسله مراتبی از ترجیحات و اولویت ها را برای هر کدام از 16 تیپ شخصیتی مشخص می کند.
یعنی کدام یک از کارکردها به اسامی حسی، شهودی، متفکر و احساسی، قوی ترین هستند و کدام یک ضعیف ترین. درک این سلسله مراتب می تواند گیج کننده باشد. اجازه دهید برای توصیف سلسله مراتب تیپ از اصطلاحات «اولین» (یا رهبر)، «دومین»، «سومین» و «آخرین» استفاده کنید.
خانواده چهار نفره ای را تصور کنید که به یک سفر جاده ای با ماشین خود رفته اند. در صندلی های جلو دو نفر بالغ نشسته اند و در عقب دو کودک که که یکی از آن ها ده سال دارد و دیگری فقط سه ساله است. فرد بزرگسالی را که رانندگی می کند اولین (یا رهبر) در نظر بگیرید، دومین فرد بزرگسال دیگر است که به مسیریابی و پیدا کردن راه کمک می کند.
فرزند ده ساله را سومین و سه ساله را آخرین در نظر بگیرید. مشخص است که شما دوست دارید اولین یا مسئول (فردی که باید رانندگی کند!) باشید و دومین برای کمک کردن. اما همچنان باید به کودکان (سومین و آخرین) که در صندلی های عقب نشسته اند توجه کنید، یعنی جلوی دعوا کردن آن ها را بگیرید و در مورد زمان رفتن به دستشویی و مسائل دیگر صحبت کنید.
تمام ما زمانی در بهترین وضعیت خود عمل می کنیم که از کارکرد اولین و دومین استفاده می کنیم. به نظر من این دو کارکرد بزرگترین استعدادهای ما هستند.
اگر کارکرد رهبر یا اولین شما حسی باشد، مانند تیپ های شخصیتی ISTJ، ISFJ ، ESTP و ESFP، شما عملکرد خوبی در واضح نشان دادن مشکل، جمع آوری حقایق و جزئیات مرتبط و ارزیابی منطقی مسائل دارید. روی شما برای فراهم آوردن اطلاعات دقیق می توان حساب باز کرد.
اگر کارکرد رهبر یا اولین شما شهودی باشد، مانند تیپ های شخصیتی INTJ، INFJ، ENTP و ENFP، عملکرد عالی در خلق جایگزین ها، خلاقانه فکر کردن و پیش بینی این موضوع دارید که چطور اعمال فعلی ممکن است روی شرایط آینده تاثیر بگذارند.
اگر کارکرد رهبر یا اولین شما متفکر یا قضاوتی است، مانند تیپ های شخصیتی ESTJ، ISTP، ENTJ و INTP، عملکرد عالی در تحلیل بی طرفانه مسائل و بررسی عاقلانه مزایا و معایب دارید و اغلب می توانید تصمیم های سختی بگیرید که سایرین از آن خودداری می کنند.
اگر کارکرد رهبر یا اولین شما احساسی است، مانند تیپ های شخصیتی ESFJ، ISFP، ENFJ و INFP، شما عملکرد به ویژه خوبی در پیش بینی تاثیر تصمیم ها روی سایرین، تسهیل کردن همکاری و مشارکت و اطمینان از این موضوع دارید که اعمال و رویه ها در راستای ماموریت گروه هستند.
من اعتقاد داریم که یکی از ارزشمندترین چیزهایی که هر تیپ باید به ما یاد دهد، شناسایی نقاط کورمان و یادگیری استراتژی هایی برای کم کردن تاثیر آن ها است. نقاط کور واقعا جالب هستند. چون با آن که همه ما آن ها را داریم اما اکثر ما نسبت به آن ها بی توجه هستند، بنابراین همچنان به آسیب زدن به ما ادامه می دهند.
اما اگر بتوانیم نفس خود را از موضوع حذف کنیم و دیدگاه صادقانه ای در مورد مسائلی که به خوبی می توانیم انجام دهیم و همچنین کارهایی که نمی توانیم کنیم داشته باشیم، فرصتی برای رشد فراهم می شود.
شناسایی تیپ شخصیتی از این نظر می تواند مفید باشد که به ما اجازه می دهد «آخرین» کارکرد خود را که در قطب مخالف «رهبر» قرار دارد، بشناسیم و درک کنیم. به عنوان مثال، متفکران رهبر ممکن است در تحلیل منطقی عالی باشند اما چون آخرین کارکرد آن احساسی است، اغلب در برخورد با عواطف خود یا سایرین مشکل دارند.
به طریق دیگر، چون رهبران با کارکرد غالب احساسی میل به هارمونی و هماهنگی دارند، معمولا با خوبی با سایرین کنار می آیند و باعث می شوند آن ها احساسی راحتی کنند. اما چون آخرین کارکرد آن ها متفکر است، تمایل دارند مسائل را شخصی بدانند و می توانند به سادگی به احساسات خود لطمه بزنند.
اما با خوشحالی باید گفت که تیپ هر فرد سرنوشت او نیست. بلکه زمانی که آگاهی ما افزایش یابد، می توانیم با توسعه استراتژی ها و راهکارهای مفید، تاثیر نقاط کور خود را کاهش دهیم.
در مثال بالا در مورد تیپ های متفکر باید بگوییم آن ها می توانند متوجه شوند که حتی اگر منطق را در نظر فرد دیگر نبینند، برایشان خوب است که به عمق احساسات او احترام بگذارند.
از طرفی زمانی که تیپ های احساسی درک کنند که انتقاد با یادآوری نقاط ضعف یک فرد فرق دارد، کمتر بعید است که نظر به صورت بالقوه ناراحت کننده طرف مقابل را اشتباه متوجه شوند و آن را به دل بگیرند (احساس کنند به آن ها توهین شده است).
به ویژه زمانی که بحث روابط پیش می آید، مهم است نظر روانشناس معروف «ویرجینا ستیر» را به یاد داشته باشید که «شباهت های ما باعث می شوند با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم اما رشد ما نتیجه تفاوت هایمان است.»