1404/09/20 11:52 PM - 15 ساعت قبل
هوش هیجانی (EQ) به یکی از موضوعات داغ در محیط های کاری تبدیل شده است، اما همچنان بسیاری در درک این مفهوم اشتباه می کنند. این اشتباه به خصوص در مدیران دیده می شود، به نحوی که اعتقاد دارند EQ فقط توجه به احساسات دیگران، یعنی همدلی است.
نتیجه این تصورات غلط عواقب جدی است، مانند استخدام نامزدهای شغلی اشتباه، نادیده گرفتن کارمندان با پتانسیل بالا برای ترفیع شغلی یا گذاشتن افراد در جایگاه هایی که از نظر روانی آمادگی و ظرفیت لازم برای مدیریت آن را ندارند. بنابراین در این مقاله می گوییم چه اشتباهات رایجی درباره هوش عاطفی وجود دارد و حقیقت واقعی چیست. همراهمان بمانید. قبل از شروع می توانید در تست هوش هیجانی برادبری و گریوز شرکت کنید.
واقعیت: افراد خوش مشرب و کسانی که روابط عمومی قوی دارند، ممکن است هوش هیجانی پایینی داشته باشند و برعکس.
بسیاری از افراد هوش هیجانی را با اعتماد به نفس، جذابیت یا اجتماعی بودن اشتباه می گیرند. تصور رایج این است که اگر فردی در اجتماع پرانرژی، کاریزماتیک و با اعتماد به نفس حضور پیدا کند، حتما باید هوش هیجانی بالایی داشته باشد. چون چطور ممکن است که اینقدر دوست داشتنی باشد؟
اما در حقیقت هوش عاطفی اصلا ربطی به اجتماعی بودن، برونگرا بودن یا شلوغ بودن ندارد. در حقیقت، یک نفر ممکن است در گپ زدن های روزمره عالی باشد، به خوبی با سایرین ارتباط برقرار کرده و شبکه سازی کند و به طور کلی یک فرد بسیار برونگرا به نظر برسد، اما همچنان در یک یا چند مورد از ابعاد پنج گانه هوش هیجانی لنگ بزند. برای مثال او ممکن است:
تحقیقات نیز این موضوع را تایید می کنند. یک مطالعه نشان داده است که با آنکه برونگرایی به افراد در به دست آوردن جایگاه های مدیریتی کمک می کند، لزوما آن ها را به رهبران خوبی برای مدیریت افراد تبدیل نمی کند.
به گفته «رونالد ای. ریجیو»، استاد رهبری و روانشناسی سازمانی، برونگرا بودن فقط یعنی دوست دارید دائما با مردم باشید و انرژی زیادی دارید. اما اینکه بلد باشید چطور با آن ها رفتار کنید تا نتیجه بگیرید و محبوب شوید، به علت داشتن هوش هیجانی بالا است.
از طرف دیگر، درونگراها نیز می توانند در تعامل های اجتماعی موفق عمل کنند، فقط به شیوه ای آرام تر و بی سروصداتر. این ویژگی باعث نمی شود که آن ها در مولفه های هوش هیجانی قوی تر یا ضعیف تر باشند، چراکه اعتماد به نفس اجتماعی (خوش مشرب بودن و داشتن روابط عمومی قوی) و هوش هیجانی دو مقوله کاملا متفاوت هستند.
توصیه می کنیم نگاهی نیز به مقاله اهمیت هوش هیجانی در مدیران بیاندازید.
واقعیت: گاهی واکنش هوشمندانه از نظر عاطفی نقطه مقابل خوب بودن است.
افرادی که امتیاز بالایی در مولفه های پنجگانه هوش هیجانی می گیرند ممکن است خوب باشند، اما هوش عاطفی آن ها تنها یکی از دلایل محبوبیتشان است. استدلال رایج معمولا اینطور است که اگر فردی مهربان و خوش مشرب است و با همه راه می آید، پس حتما هوش هیجانی بالایی دارد، نه؟ وگرنه چطور می توانست با همه سازگار باشد؟
اما در واقعیت هوش اخلاقی و مهربانی بیشتر به ویژگی های شخصیتی مانند سازگاری در مدل پنج عاملی شخصیت بر می گردد، در حالیکه EQ درباره درک احساسات خود و سایرین برای رسیدن به یک نتیجه مطلوب است.
گاهی برای رسیدن به آن باید خوب بود، اما گاهی هم لازم است منتقد قاطع و بدون رودربایستی باشید. همانطور که «دانیل گولمن»، پدر هوش هیجانی مدرن می گوید «در لحظات حساس و استراتژیک، هوش هیجانی ممکن است شما را ملزم کند که خوب و مهربان نباشید، بلکه برای مثال یک نفر را بی پرده با حقیقتی تلخ اما مهم مواجه کنیم که مدت ها است از پذیرش آن فرار می کند.»
بنابراین صادق بودن و مرزبندی کردن، حتی اگر به مذاق دیگران خوش نیاید، درست به اندازه مهربان بودن نشانه هوش هیجانی بالا است.
واقعیت: همدلی تنها یکی از مولفه های EQ است و به تنهایی شما را به جایی نمی رساند.
به گفته «سیسلی سیمپسون»، مشاوره توسعه رهبری، 70درصد مدیران و رهبران همدلی را با هوش هیجانی اشتباه می گیرند. اما همدلی تنها یکی از 5 مولفه هوش عاطفی است و به تنهایی در محیط کار شما را به جایی نمی رساند.
خوب به این موضوع فکر کنید که همدلی چه فایده ای دارد اگر خودآگاهی یا توانایی کنترل هیجان نداشته باشید؟ مدیری را تصور کنید که تمام تلاش خود را می کند به چالش های تیم گوش کند و زمانی که یک نفر به دردسر افتاده است با او همدلی کند. اما همدلی به تنهایی به او کمک نمی کند تصمیم های سخت بگیرد، مانند تغییر دادن حجم کاری افراد یا برخورد قاطع با کسی که عملکرد ضعیفی دارد.
این شرایط شما را ملزم می کنند مجموعه کاملی از مهارت های هوش هیجانی را داشته باشید. اگر آن ها را نداشته باشید، همدلی زیاد در واقع خطرناک می شود. چون ممکن است استرس و کلافگی طرف مقابل را جذب کنید و خودتان نیز واکنش احساسی و غیرحرفه ای نشان دهید.
در تحقیق سایت truity برای درک رابطه بین هوش هیجانی و عملکرد شغلی افراد، داده ها نشان داد که همدلی در بین رهبرانی که در نوک قله نردبان شغلی قرار گرفته اند، نقش کمرنگ تری داشت. سایر مولفه های هوش هیجانی، به خصوص آگاهی اجتماعی و کنترل هیجان، ارتباط مستقیم و مثبت تری با پیشرفت شغلی افراد و میزان درآمد آن ها داشتند. بنابراین داستان هوش هیجانی فقط درباره همدلی نیست یا حتی بخش اصلی آن نیز مربوط به آن نمی شود. EQ به مراتب پیچیده تر و ظریف تر است.
برای درک بهتر اهمیت هوش هیجانی، مقاله هوش هیجانی و سلامت کارکنان را بخوانید.
واقعیت: هوش هیجانی را می توان یاد گرفت.
این باور اشتباه کاملا رایج وجود دارد که هوش هیجانی یک ویژگی ثابت است که امکان بهبود آن وجود ندارد. مردم اغلب درباره خلاقیت نیز همینطور فکر می کنند، به عنوان استعدادی که با آن متولد شده اید یا نشده اید. اما همانطور که خلاقیت را از طریق یادگیری و تمرین می توان توسعه داد، هوش هیجانی را نیز می توان با تلاش عامدانه و راهکارهایی که برای بهبود این مهارت ها شکل گرفته اند، بهبود بخشید.
برای مثال، مطالعه ای نشان داده است که همدلی را از طریق تمرین گوش دادن فعالانه می توان بهبود بخشید و تحقیق دیگر نیز نشان داد که تمرین های روزانه «حافظه کاری» می توانند توانایی فرد برای کنترل هیجانات را افزایش دهند.
از طرفی نیازی نیست ساعت ها تمرین کنید. با حتی کمتر از 10 دقیقه تمرین در روز می توان به بهبودهای قابل توجهی دست یافت.
واقعیت: هوش هیجانی بدون تردید تاثیر مثبتی بر عملکرد شغلی و رهبری دارد، اما زمانی بهترین نتیجه را از آن می گیرید که با سایر مهارت ها در تعادل باشد.
همانطور که آمار استخدامی ها نشان می دهد، بسیاری از مدیران همچنان هنگام ارزیابی استعدادها مدرک تحصیلی و تجربه را به مهارت های نرمی مانند هوش هیجانی ترجیح می دهند. تحقیقات اشاره می کنند که توانمندی های عاطفی و روانی (مهارت های مذاکره، تاب آوری، انعطاف پذیری و غیره)، در فهرست اولویت های مدیران جایگاه آخر را دارند، یعنی بعد از مهارت های فنی و سایر مهارت های نرم مانند حل مساله قرار می گیرند.
بسیاری از مدیران هوش هیجانی را به عنوان ویژگی که داشتن آن خوب است در نظر می گیرند تا یکی از ارکان اصلی موفقیت. با این حال تحقیقات به دفعات ثابت کرده اند که کارمندان با هوش هیجانی بالاتر، عملکرد بهتری دارند، بیشتر پیشرفت می کنند و درآمدشان بیشتر است.
هوش هیجانی بالا ارتباط مستقیمی با کار تیمی بهتر، رهبری قدرتمندتر، رضایت شغلی و روابط سالم در محیط کار گره خورده است. آیا هوش هیجانی یک عصای جادویی است و ما داریم تاثیر آن را دست کم می گیریم؟
حقیقت جایی در میانه این ماجرا است. آنطور که «دانیل گولمن» توضیح می دهد، تحقیقات نشان می دهند که بهره هوشی (IQ) مسئول 10 تا 20درصد موفقیت شغلی است اما معنای آن نیست که 80درصد دیگر به هوش هیجانی ربط دارد.
او می گوید «همانطور که قبلا اشاره کردم، آن درصد باقیمانده شامل طیف وسیعی از عوامل دیگر می شود از خانواده یا طبقه اجتماعی که در آن به دنیا آمده اید گرفته تا شانس، هوش هیجانی و ده ها عامل دیگر. اما مردم خیلی شتاب زده نتیجه می گیرند که EQ به تنهایی آن شکاف 80درصدی را پر می کند. در حالیکه اصلا اینطور نیست.»
تردیدی نیست که هوش هیجانی یک برگ برنده واقعی است، اما نباید درباره ارزش آن بزرگنمایی کنیم یا آن را دست کم بگیریم. EQ یکی از مهارت ها و شایستگی های متعددی است که در موفقیت شغلی سهیم هستند و زمانی بهترین نتیجه را از آن می گیرید که در کنار مجموعه ای از توانمندی های دیگر به کار گرفته شود.
مقاله زیر نیز اطلاعات خوبی درباره هوش عاطفی به شما می دهد: